کد مطلب:211219 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

چرا دشنام می دهی
امام صادق علیه السلام با یكی از اصحاب كه همیشه ملازم آن حضرت بود به بازار رفتند برای غلام كفش بخرند داخل بازار غلام گم شده او هر چه به عقب نگاه كرد غلام را ندید - چند بار او را صدا زد جواب نشنید - غلام در گوشه ی مشغول تماشا بود و سر خود را به عقب برنمی گرداند صدای خواجه خود را بشنود - تا آن معركه تمام شد غلام خود را رسانید كه آن شخص ملازم امام با كمال خشونت گفت:

مادر فلان كجا بودی؟

تا این جمله از دهان او خارج شد امام صادق علیه السلام با كمال تعجب دست بلند كرد فرمود این چه سخنی بود گفتی؟ سبحان الله چرا به مادرش دشنام دادی؟ من خیال می كردم تو مردی متقی هستی و تملك نفس خود را داری امروز معلوم شد از ورع و تقوی دوری - دیگر همراه من مباش آن مرد ملازم عرض كرد یابن رسول الله این غلام سندی است و مادرش هم اهل سند است مسلمان نیست.

امام ششم فرمود می دانی غیر مسلمان هم آدابی در ازدواج دارد كه نمی شود آنها را حرام زاده گفت - فرمود استغفار كن و دیگر همراه من مباش و دیگر كسی ندید كه او همراه امام برود - این ناسزا او را برای همیشه از ملازمت امام ششم جدا ساخت [1] .


[1] كافي ص 324 ج 2 وسائل ص 477 ج 2.